جدول جو
جدول جو

معنی برس کشیدن - جستجوی لغت در جدول جو

برس کشیدن
فرشاةٌ
تصویری از برس کشیدن
تصویر برس کشیدن
دیکشنری فارسی به عربی
برس کشیدن
Brush
تصویری از برس کشیدن
تصویر برس کشیدن
دیکشنری فارسی به انگلیسی
برس کشیدن
brosser
تصویری از برس کشیدن
تصویر برس کشیدن
دیکشنری فارسی به فرانسوی
برس کشیدن
ブラシをかける
تصویری از برس کشیدن
تصویر برس کشیدن
دیکشنری فارسی به ژاپنی
برس کشیدن
bürsten
تصویری از برس کشیدن
تصویر برس کشیدن
دیکشنری فارسی به آلمانی
برس کشیدن
чистити
تصویری از برس کشیدن
تصویر برس کشیدن
دیکشنری فارسی به اوکراینی
برس کشیدن
szczotkować
تصویری از برس کشیدن
تصویر برس کشیدن
دیکشنری فارسی به لهستانی
برس کشیدن
تصویری از برس کشیدن
تصویر برس کشیدن
دیکشنری فارسی به چینی
برس کشیدن
escovar
تصویری از برس کشیدن
تصویر برس کشیدن
دیکشنری فارسی به پرتغالی
برس کشیدن
spazzolare
تصویری از برس کشیدن
تصویر برس کشیدن
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
برس کشیدن
cepillar
تصویری از برس کشیدن
تصویر برس کشیدن
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
برس کشیدن
borstelen
تصویری از برس کشیدن
تصویر برس کشیدن
دیکشنری فارسی به هلندی
برس کشیدن
브러시질하다
تصویری از برس کشیدن
تصویر برس کشیدن
دیکشنری فارسی به کره ای
برس کشیدن
แปรง
تصویری از برس کشیدن
تصویر برس کشیدن
دیکشنری فارسی به تایلندی
برس کشیدن
menyikat
تصویری از برس کشیدن
تصویر برس کشیدن
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
برس کشیدن
ब्रश करना
تصویری از برس کشیدن
تصویر برس کشیدن
دیکشنری فارسی به هندی
برس کشیدن
לסרק
تصویری از برس کشیدن
تصویر برس کشیدن
دیکشنری فارسی به عبری
برس کشیدن
برش کرنا
تصویری از برس کشیدن
تصویر برس کشیدن
دیکشنری فارسی به اردو
برس کشیدن
ব্রাশ করা
تصویری از برس کشیدن
تصویر برس کشیدن
دیکشنری فارسی به بنگالی
برس کشیدن
kupiga mswaki
تصویری از برس کشیدن
تصویر برس کشیدن
دیکشنری فارسی به سواحیلی
برس کشیدن
чистить
تصویری از برس کشیدن
تصویر برس کشیدن
دیکشنری فارسی به روسی
برس کشیدن
fırçalamak
تصویری از برس کشیدن
تصویر برس کشیدن
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بند کشیدن
تصویر بند کشیدن
در بند و زندان گذرانیدن، در زندان به سر بردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ضرر کشیدن
تصویر ضرر کشیدن
زیان دیدن، زیان بردن، ضرر کردن
فرهنگ فارسی عمید
(اِ تِ نُ / نِ / نَ دَ)
نوعی بنگ کشیدن. تدخین کردن چرس. دود چرس را بوسیلۀ چپق یا سیگار یا غلیان کشیدن. حشیش کشیدن. چرس زدن. استعمال چرس کردن. رجوع به چرس و چرسی شود، کنایه از گیج و منگ بودن. کنایه از بیهوش و بی حواس بودن
لغت نامه دهخدا
(مُ)
مرکّب از: ب + رخ + کشیدن، به روی کسی آوردن. مطلبی یا عملی را بقصد تخفیف کسی یا منت گذاردن با وی گفتن
لغت نامه دهخدا
(مُ کَ لَ)
بر سر کشیدن یکدفعه. لاجرعه کشیدن. (غیاث) (آنندراج). یکباره نوشیدن:
جام داغی از جنون، عالی به سر خواهم کشید
در خمارم ساغر سرشار میباید مرا.
عالی (از آنندراج).
لغت نامه دهخدا
تصویری از فرا کشیدن
تصویر فرا کشیدن
پیش کشیدن بسوی خود کشیدن، بالا کشیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غرق کشیدن
تصویر غرق کشیدن
تمام و کامل کشیدن کمان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ضرر کشیدن
تصویر ضرر کشیدن
زیان بردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرک کشیدن
تصویر سرک کشیدن
سر کشیدن از جایی یواشکی برای اطلاع از امری
فرهنگ لغت هوشیار
گرداگرد گرفتن حلقه زدن دور کردن چنبر زدن دایره بستن پره کردن پره کشیدن پره داشتن پره بستن
فرهنگ لغت هوشیار
بیکدفعه بلاجرعه کشیدنیکباره نوشیدن، برروی سر کشیدن عبا و جامه برسر کشیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رس کشیدن
تصویر رس کشیدن
او را بی نهایت خسته کردن
فرهنگ فارسی معین
خارج کردن، درآوردن، کشیدن، سر دادن، برآوردن، بالا بردن، ترقی دادن، بلندمرتبه گردانیدن، ارتقا مقام دادن، برگرفتن، کنار زدن، برافراشتن، بلند کردن، رسم کردن، نقاشی کردن، پروردن،
فرهنگ واژه مترادف متضاد